۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه

خيلي نزديك

.

گاهی درک میکنم که چرا یک قتل برای یک قاتل میشود یک عطش،یک نیاز!!!!!!

.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

no problem

.
.
پناه ميبرم به ناخوداگاه خود از دست اين خود آگاه ناآگاه ... ميگويم : حالا ديگر مهم نيست .. مهم نيست .
.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

فرقي نمي كند

.
حالا شما ...
ای کسانی که می رقصید ، برقصانید 6 و 8 یا 8 و 6 ....فرقی نمی کند ....
هچل هفت یا زیگزاگ .... باز هم فرقی نمی کند ...
و تو ...
. من پا به پاي تو رقصیده ام ...
خوب بد زشت ...سفید سیاه خاکستری ... وسترن یا استرن ...
بازهم فرقی نمی کند ...
.
.

۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

نمايش

.
داشتم چرم ساغري بالزاك رو مي خوندم....يه جا يه جمله اومد با اين مضمون:
شماها مي ميرين اگه نشون ندين از بقيه ضجر كشيده ترين.......
.
.

۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

احسن الحال

.
" حول حالنا الي احسن الحال"...
كدوم حال ؟ كدوم احوال ؟
اصلا مگه با اين اوضاع حالي به آدم مي مونه ؟ نه والا
احوالي به آدم مي مونه ؟ . . . .
.
.
الهی حول حال این حميد به یک عشق و حالنا عجیب !
.
.

۱۳۸۷ اسفند ۴, یکشنبه

حلزون


.

.

می شود آن قدر پیچید و پیچید که تنها حلزونی بماند،

با پوستی پیچ پیچ. و تنی، ساده تر از آن که خودش بداند.

.

.

.

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

رقصي چنان ...

.
نکته اینجاست که تنها با پاهایت نمی رقصی
بلکه گاهی با انگشتانت چون شوپن
و گاهی با کلمه هایت مثل بورخس
و شکسپیر می رقصی
گاهی هم نمی رقصی و تنها نگاه می کنی
در حالی که آرام نشسته ايي
چشمانت ، دستها و پاهايت
همه ی عالم اطرافت مشغول رقصي هولناک است...

.

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

فيلسوفانه ...!

.
همیشه حرف هایی هست... براي گفتن يا نگفتن ...
همیشه كتابهايي هست برای خواندن يا نخواندن..
.اصلا این آدم ها حوصله ات را سر نمی برند...
هر روز حماقت های تازه ای که باید خودت را در آینه آن ها معنا کنی....
.
.

۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه

با تو هستم ..

.
عادت كرديم ... با بعضي زخمها هم كنار اومديم ...
كنار اومديم ... اومديم كنار.. كنار همين لحظه هاي مرگ ...
سال هاي گند و تعفن ... زمان تاسف ...
تحمل مكنيم خنده ها يشان ... خنده هاي معتقدين ...
درك مكنيم ... ساده مي بينيم ، گناه بد بختي را
پذيرفتيم ... افكار رجاله هاي چشم و دل گرسنه را
عادت کردیم ... به لگد مال شدن حق ... به زيستن بي حرف ...
به علامت ممنوع ... به قدم زدن پشت خطوط قرمز ...
.

حالا با توام ، ... مرداب نشيني ؟ يا مسافر دريا ؟
سكوت محضي ؟
يا فرياد ؟
.

۱۳۸۷ دی ۱۲, پنجشنبه

هواي عشق

.
سلام غريبه ...
حواست هست ... هوا سرشار از گردوغبار نفس گير عشقه ...
ادامه بده ... تازه اول راهي ... كمي جلوتر متوجه خواهي شد كه گوشات ، چشمات ، همه و همه اعضاء و جوارحت عاشقند ..
كمي جلوتر حتما پيدايش ميكني ... خودت را ... هموني كه هميشه دنبالش بودي ... حتما بهش مي رسي ...
من كه ميدونم رسيدن پايان همه چيزه ... ولي نمي دونم رسيدم كه اينجوري تموم شدم يا الكي دارم دور دنياي كوچيك خودم ميگردم ...
.
.